دمدمه های صبح رو به آسمان توی گوشش گفتم: «به اعتبار تو پیش کسی ریش گرو گذاشته ام...ریشم را نسوزان...»
لبخند زد به گمانم...
نظرات (۰)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
از آدمها، قضاوتهایشان، رفتارهای عجیب و غریبِ درک نشدنیشان، از اینستاگرام پر زرق و برق و دفترچههای خاطرات بیشماری که بیشتر از ده سال از عمرم را در خودشان ثبت کردند به این کنجِ دنج پناه آوردهام تا بی آنکه ذهنم درگیر چطور نوشتن و برای که نوشتن باشد، هرچه در وجودم در حال گذران است را کلمه کنم و به یادگار اینجا بگذارم...
خلاصه آمار
آخرین مطلب
-
۹۹/۰۹/۱۸من کاسهام یا اقیانوس...؟!
-
۹۹/۰۹/۱۰رنجهای آدمی...
-
۹۹/۰۹/۰۵شیرینیِِ شعر بایزید...
-
۹۹/۰۸/۲۷آقاسید...
-
۹۹/۰۸/۲۱عشق تو به من...
-
۹۹/۰۸/۲۱به اعتبار تو...
-
۹۹/۰۸/۲۰من و خودم!
-
۹۹/۰۸/۱۹مادرِ توی فیلم!
-
۹۹/۰۸/۱۸چرا نمیخواهم عوض بشوم!
پیوندهای روزانه