رنج‌های آدمی دو دسته اند...

اول رنج‌هایی که از درون خودش به او می‌رسد و دوم رنج‌هایی که از بیرون...

رنج‌های بیرونی برای همه آدم‌ها مشترک‌اند و واقعی. هرچند که هرکس بسته به میزان استقامت و ایمانش از آنها رنج می‌کشد. مثل مرگِ عزیز، فراقِ دوست، بیماری، فقر و چنین رنج‌هایی که برای همه آدم‌ها رنج‌اند و اندوه‌زا...

رنج های درونیِ آدم را اما خودش می سازد. با افکارش، اوهامش، خیالاتش...می افتد به جان خودش با فکرهای بیهوده. مثل موریانه‌ای که ذره ذره مسیر پیش رویش را می‌جَوَد و جلو می‌رود، آدم هم خودش را خراش می‌دهد، می‌جَوَد، ویران می‌کند...که چه؟ که به خیال خودش اوضاع بهتری برای خودش بسازد. غافل از اینکه این رنج‌ها مثل یخی در زیر آفتاب تند تموز، وجودش را آب می‌کنند، ویران میکنند، نابود می‌کنند! یک نابودیِ بی‌بازگشتِ بی‌جبران...

«انّ الانسان لفی خُسر» : حقیقتا انسان دستخوش زیان است...

بعضی گفته‌اند در این آیه مبارکه، «خُسر» تعبیر از تکه یخی است که در زیر آفتاب آب می‌شود و می‌میرد...یعنی انسان با خودش کاری می‌کند چنین دهشتناک...و چه زیانی بالاتر از این که انسان تیشه بردارد به ریشه خودش بکوبد؟

*

رنج‌های آدمی دو دسته‌اند...

رنج‌های واقعی را علاجی‌ست. درمانی‌ست...تمام می‌شوند بالاخره...

مرگِ عزیز را زمان درمان می‌کند تا حدی، بیماری و فقر را هم...

رنج‌های درونی را اما نه! فکرِ مریض، خیالاتِ مریض، اوهام و باورهای غلط را به سادگی درمانی نیست. زمان می‌بَرَد، یک عمر شاید تا آدم بتواند قالب فکرش را عوض کند...

این به خود آمدن اما هرچه زودتر، خسارتِ کمتر، خُسرانِ کمتر...